حس ِ خوب
خیلی راحت بودند،شاید گمان می کردند دورشان عایقی است که دیگران نمی بینندشان،شاید هم...
یکی-دو دور زدم اما انگار نگاه هایم آن ها را به خود نمی آورد.
با تردید جلو رفتم، کمی می ترسیدم، نمی دانستم عکس العملشان چگونه خواهد بود.
سلام و علیک گرمی کردم و ورودشان به طبس را خوش آمد گفتم.
انگار بالاخره دوهزاریشان افتاده بود، روسری هایشان را جلوتر کشیدند.
نظرشان را در مورد طبس و آب و هوایش پرسیدم.
یکی از میانشان گفت: عالی ـه...هم آب و هواش هم شهرش..
گفتم: فروردین و اریبهشت ِ طبس،خوش آب و هواست.بقیه ی سال گرم و سوزان است.
خانم میانسالی که از همان اول با نگاه گرم و مهربانش مرا همراهی می کرد ادامه داد: بهتر از آب و هوای طبس،مردم خونگرم و بی آلایش طبس هستند که از همصحبتی با آن ها لذت می بریم.
گفتم: خدا را شکر، ان شاءالله که همیشه همینطور باشد.
......
در نهایت
برایشان سال خوبی را آرزو کردم و به راهم ادامه دادم.
گاهی انگار باید غیرمستقیم وارد عمل شد.شاید...
نویسنده: ف.سین.ح
موفق و پایدار باشید