واشـــامه

گــاه نوشت های یک نیمچه مجری
سکانس اول
واشـــامه

این منم. فهیمه سادات حقانی
نه این وری هستم نه آن وری من فقط یک «اصولگرای اصلاح طلب»م و حامی سرسخت ولایت
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

مجری برنامه های مناسبتی و آیینی.
پل ارتباطی بین من و شما : F.haqani@chmail.ir

***
«واشامه» به معنای روسری و مقنعه است

دسته بندی نوشته هایم
سه شنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۲، ۰۲:۳۰ ب.ظ

یادش بخیــر!

یه سلام ِ خوب، می تونه یه خاطره ی خوب تو ذهن آدم بسازه.

بهترین سلاممو تقدیمت میکنم، تا شاید، بهترین خاطره رو ذهنت بسازم.

دوست دارم بعدها که با خودت خاطرات امروز رو مرور کردی،لبخند رضایت رو لبت بشینه و بگی:

یادش بخیر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گفتم مرور خاطرات،یاد دوران شیرین دبستان افتادم

اون موقع ها، دنیا یه جور دیگه بود. بعضی وقت ها هوایی می شم، با خودم میگم:

کاش چیزایی رو که الان دارم رو نداشتم و اون موقعی ها رو داشتم.

یادش بخیر: زنگ تفریح که تموم می شد،مامورای آبخوری دیگه به هیچ وجه من الوجوه نمی زاشتن بریم آب بخوریم.

یادش بخیر: نیمکت هامون سه نفره بود،موقع امتحان نفر وسط یا باید می رفت زیر ِ میز یا اینکه وسط کلاس، رو زمین می نشست.

یادش بخیر: یه کیف می زاشتیم بین خودمون و بغل دستیمون که یه وقت خدای نکرده تقلب نکنیم.

یادش بخیر: از دوستمون می پرسیدیم،درستون کجاست؟ آرزومون این بود که یه دونه، فقط یه دونه درس از ما عقب تر باشند.

یادش بخیر: خانواده ی آقای هاشمی،همونایی که از نیشابور می خواستن برن کازرون،کتاب مطالعات اجتماعــی.

یادش بخیر،یادش بخیر،یادش بخیر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کلام آخر من:

خاطرات ما ،خوب یا بد می گذرند، من برای شما خوب بودن رو آرزومندم

لحظه هاتون پر از عطر خدا

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۱/۲۷

نظرات  (۱)

۰۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۲۷ بابامعنوی(ریحانه )
راست میگیییییییی
یااااادش بخیر
همش باید حسرت بچگی رو خورد؟